چهار کلید موفقیت شغلی
چهار کلید موفقیت شغلی وجود دارد که می تواند شما را به شخص با ارزشتری تبدیل کند، توانایی های شما را مؤثرتر عرضه می کنند و شما را در حرفه خود با سرعت بیشتر به موفقیت برساند. این چهار کلید عبارتند از: تخصص، تمایز، تقسیم بندی و تمرکز.
1ــ تخصص عبارت است از توانایی شما در بکار بستن استعدادتان آنهام در قسمتی حیاتی که برای کمپانی شما یا مشتریانتان ارزشمند است. انتخاب این قسمت که در چه زمینه ای تخصص داشته باشید در موفقیت بلند مدت شما بسیار را تعیین کننده است. شما در چه زمینه ای تخصص و مهارت دارید؟
2ــ تمایز عبارت است از اینکه چگونه خود را در یک یا چند زمینه که تخصص دارید یا کارایی شما بهتر است برتری خود را نشان دهید. توانایی شما در متمایز کردن خود براساس کیفیت کار بالا بسیار مهم و کانون فعالیت شغلی شماست. همانطور که یک سازمان باید حداقل در یک زمینه برتری داشته باشد تا رونق لازم را پیدا کند. شما هم به عنوان یک فرد باید حداقل در یک زمینه کاری برتر باشید. اگر از کارفرما یا کارمندان شما درباره شما بپرسند:«برتری او در چه زمبنه ای است؟» آنهاچه جوابی در مورد شما خواهند داد؟ در کدام قسمت کار شما برجسته هستید؟چه کاری را بهتر از هر کسی انجام می دهید؟ چه کاری را اگر شما انجام دهید سود زیادی نصیب سازمان شما می شود.
اگر تاکنون در حرفه خود یک زمینه را مشخص نکرده اید تا در آن بهترین باشید، باید زودتر اقدام کنید. به توانایی خود و احتیاجات سازمان و مشتریان خود توجه داشته باشید چگونه باید باشد؟ چگونه می توانست باشد؟ نقشه شما برای تبدیل شدن به فردی برجسته در حرفه خود چیست؟ و چگونه میزان برتری خود را چه از نظر دانش و چه از نظر مهارت در یک زمینه کاری اندازه می گیرید؟ این اندازه گیری استاندارد شما را برای کارایی نشان می دهد. بهترین بودن در یک زمینه مهم از شغل و حرفه شما بیشتر از هر چیزی به پیشرفت شما کمک می کند.
3ــ تقسیم بندی عبارتست از توانایی شما در مشخص کردن افراد و سازمانهایی که سود بیشتری برای شما دارند. نحوه کار بدین صورت است که شما به طور واضح مهمترین مشتریان خود را مشخص می کنید. و برای جلب رضایت این گروه خاص از مشتریان تصمیم گیری می کنید.
اغلب شما می توانید خط مشی شغلی خود را با توجه به نیاز مشتریان مهم برای ساختن آینده تغییر دهید.
4ــ تمرکز عبارتست از توانایی شما در تمرکز ذهنی برای روی خدماتی است که برای آن شخص یا سازمان اهمیت دارد. این چهار استراتژی (تخصص، تمایز، تقسیم بندی و تمرکز) نقطه کانونی حیاتی برای رسیدن به دست آوردهای فوق العاده در سازمان و حرفه شماست. از خود بپرسید:« کدام مهارت است که اگر آن را در خود تقویت کنید بیشترین اثر مثبت را در حرفه شما به جا می گذارد؟ پاسخی که به این سؤال می دهید را به عنوان یک هدف بنویسید و برای آن یک ضرب العجل تعیین کنید.برای خود طرح و نقشه داشته باشید و برای رسیدن به هدف پر تلاش باشید تا بر آن نائل شوید. این کلید واقعی رسیدن به موفقیت شغلی است
اشتباه های مهم در زندگی...
۱) خوشبختی به قیمت بدبختی دیگران
۲) نگرانی از مسائلی که خارج از کنترل شماست.
۳) عدم حذف غیرممکن در زندگی
۴) ترس از ریسک کردن برای پیروزی
۵) محدود دیدن
۶) اهداف شما قربانی افکار دیگران
۷) فکر کردن به محدودیتها قبل از اقدام به عمل
۸) باز کردن ذهن به روی هر نوع فکر
۹)باور به شانس بد
۱۰) ندیدن عواقب و پیامدها
۱۱) در اندیشه گذشته
۱۲) سطحی نگری
۱۳) عبرت نگرفتن از شکست
«یأس» پدیدهای مفهومی در انسانهاست که با 2رویکرد خودآگاه و ناخودآگاه بروز مییابد.
در روزگار کنونی این پدیده در میان نسل جوان
بیشتر دیده میشود چرا که
از آمال بیشتر نسبت به سایرین برخوردارند و ناکامی در راه رسیدن
به یکی از این خواستهها سبب بسترسازی ناامیدی در ضمیر آنان
میشود؛ این رویکرد خود آگاه قضیه است. جوانان بنا به طبع درونیشان، در
بسیاری از مواقع دچار خودبزرگبینی یا بلندپروازیهای فانتزی هستند؛
خیالهایی که در تمامیشان، خود را قهرمان بلامنازع میبینند و وقتی از
تضاد تصور خود با دنیای حـقـیـقـی باخبر میشوند، بهگونهای ناخودآگاه
دچار یأس میشوند. بحران یأس در جوان امروزی فرایندی پیچیده است چرا که با
مطرحشدن اصولی که مربوط به آنان نمیشود، رگههای این یأس در نوجوانی نیز
دیده میشود و موجب سرافکندگی درونی و بیرونی آنان میشود.اغلب جوانان در
شرایطی نابرابر، خواستار احقاق تصورات درونی خود هستند و در این راه، هر
سدی که سبب مانع تراشی در مسیر رسیدن به آن اهداف شود را برنمیتابند.
طبیعتاً والدین نخستین مانع از دید آنها محسوب میشوند که با نظارت و عدمتهیه
امکانات مورد نیازشان، سبب سرخوردگی جوانان میشوند، این
سرخوردگی با توجه به مقیاس آن، موجب میشود که فرصتهای اجتماعی آنان در
برابر افراد عادی جامعه، بسیار محدود شود و همین امر به کنار گذاشته شدن
آنان از عرصههای مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ختم میشود. فرد مبتلا به یأس شخصیت نمیتواند
بهگونه شایستهای در یک جمع قرار گرفته و روابط معمولی را با
اعضای آن برقرار نماید، فاقد انگیزه لازم برای تعامل با جنس مخالف است،
همواره خود را پایینتر از همه میپندارد، در انزوا به افکاری رو میآورد
که بازنده همیشگی آن افکار، خود اوست، در یک تقسیم
بندی ساختاری، میتوان مفاهیم یأس را در زمینههایی
چون یأس اجتماعی، یأس شخصیتی(درونی)، یأس اقتصادی و یأس سیاسی
خلاصه کرد که در این مقاله دو مقوله ابتدایی را بررسی خواهیم کرد
یأس اجتماعی
این شاخه از یأس، بیرونیترین جنبه ظهوری آن است و از عمومیت بیشتری نیز برخوردار است. یک نوجوان بهدلیل طبع حساس خود و با توجه به فرم شخصیتیاش، خواستار پوستاندازی رفتارهایی است که او را همچنان در نظر همگان، کودک به حساب میآورد. او بسیار تلاش میکند تا به تقلید از والدینش، کارهایی متفاوت انجام داده و صراحتاً از آنها میخواهد کـه مسئولیتهایی را به وی محول کنند. جنبه غیرت نوجوانان نیز در این راستا جرقه میزند. آنان سعی میکنند در کارهای خانه بیشتر مشارکت کنند و توجه بیشتری به خواهر و برادر کوچکشان بکنند. واضح است که در راه عملیشدن این اهداف، شکستهایی نیز به وقوع میپیوندد. از آنجا که نوجوان تحمل یک شکست را ندارد در ضمیر درونیخود، مسئولیت این کارشکنی را برعهده خود گذاشته و خویشتن را مواخذه میکند. با توجه به نوع سرخوردگی و روند استمرار آن، آینده اجتماعی فرد رقم میخورد. نوع تعامل والدین با وی از ضریب اهمیت بسیار بالایی برخوردار است. اگر والدین در نقش حامی ظاهر شوند، میزان سرافکندگی فرزندشان در مواجهه با مشکلات گوناگون به نسبت پایین میآید ولی اگر فرزند احساس کند هیچ تکیهگاهی ندارد، دچار یأس اجتماعی مفرط میشود بهگونهای که این بیحمایتی را به جامعه اشاعه داده و در برخورد با قشری از جمله دوستانش نیز همواره با شک و تردیدی منفی روبهرو میشود. در این شرایط او به همه چیز بدبین میشود و خود را موجودی تنها میپندارد که هیچ همدردی ندارد. اینگونه افراد در آینده به انسانهایی کمرو، ناتوان از دریافت حق خود، بیاعتماد به دیگران و ناموفق به بـرقـراری ارتـبـاط بـا جنس مخالف میشوند که در زندگی زناشوییشان نیز انتقادات بسیاری را بهخود راه داده و اساساً زندگی متزلزلی دارند.به عبارتی میتوان اذعان کرد که جوان مبتلا به یأس اجتماعی، همواره خود را پایینتر و کمتر از سایرین میبیند و خود را ناتوان از انجام عملکردهای یک انسان عادی میداند. در چنین شرایطی، نزدیکترین افراد به مایوس، میبایست به هماهنگ کردن تدریجی روحیات فرد با بطن تکاپوی جامعه قدمهای اساسی بردارند، حرفهای امیدوار کنندهای از آینده به زبان آورده و فرد را به بیرون رفتن و برقراری ارتباط تشویق کنند
یأس شخصیتی
از آن تحت عناوین دیگری چون یأس درونی یا فرهنگی نیز نام میبرند. این نوع از یأس به واسطه ارتباط مستقیمی که فرد با دادههای درونی خود برقرار میکند، خطرناکتر و آسیب زا است و به تغییر رفتار بنیادین فرد منجر میشود. در یأس شخصیتی، فرد با استدلالی که خود به آن میرسد و یا دیگران به وی گوشزد میکنند، خویشتن خویش را مورد نکوهش قرار میدهد و همواره خود را در فضا و موقعیتی میبیند که حقیرتر از دوستان دیگرش است. فرد با خودخوریهای مداوم، دایره وجودی مسائل کوچک را وسعت میبخشد. یا فرد از دور موفقیتهایی را میبیند که مطمئن است خود توان بهدست آوردن آن را ندارد و یا بهعنوان فردی معمولی در داخل گروهی مانند خانواده، دوستان و همسالان قرار میگیرد و از ادامه رقابت باز میماند. فرد مایوس اجتماعی معتقد است که اجتماع هیچ کمکی به او نمیکند و اساساً چیز خوبی نیست و او از قرار گرفتن در آن پشیمان و متضرر است. یأس شخصیتی، کاملاً درونی است اما سرنخ آن تماماً بیرونی است. چرا خدا وی را این شکلی خلق کرده است؟ تیپ و هیکل و نوع حرف زدن و خندیدن و راه رفتن خود را نکوهش میکند و خود را در قامت یک شخصیت مورد ستایش نمیبیند. اگر این نوع یأس در فرد شدید باشد وی حتی در درسهایش نیز با افت فاحشی مواجه میشود ولی اگر کمی امیدوارانه به قضیه نگاه کند، میتواند از راه درسخواندن و یافتن یک شغل مناسب، جبران مافات کرده و روحیه از دست رفتهاش را بازگرداند. فرد مبتلا به یأس شخصیت نمیتواند بهگونه شایستهای در یک جمع قرار گرفته و روابط معمولی را با اعضای آن برقرار نماید، فاقد انگیزه لازم برای تعامل با جنس مخالف است، همواره خود را پایینتر از همه میپندارد، در انزوا به افکاری رو میآورد که بازنده همیشگی آن افکار، خود اوست، همواره با حسرت به دیگران و مسائل مربوط بهخودش مینگرد، خود را مستحق مرگ میداند و... . عواملی که در ایجاد این یأس دخیل هستند را میتوان عدمموفقیت در برقراری یک ارتباط، دیدن خیانت از فرد مورد علاقه، حساس شدن روی موقعیتهایی که میبایست در آن سن به آنها میرسید اما نرسیده، شکستهای پی در پی در مسائل گوناگون، وراثت، تنبلی و مواردی از این دست برشمرد. یأس شخصیتی بهگونهای خطرناک است که فرد را مستقیماً در معرض خودکشی قرار میدهد؛ لذا میبایست با گفتن سخنان امیدبخش، وی را به داشتههایش حساس کرد و اینکه هر فرد ظرفیتهایی دارد که شاید دیگران نداشته باشند و ذکر این نکته که اصولاً خودت را با هیچکس مقایسه نکن. در اینگونه موارد باید سعی کنیم تا فرد متقاعد شود که باید استدلالات و تفسیر های خود را از وقایع تغییر دهد. به او کمک کنیم که خود را برای مقابله با مسائل و مشکلات تواناتر سازد و قدرت پذیرش بسیاری از مسائل را تقویت کند
مطلب رو مطالعه کنید نظر یادتون نره منتظرم
خلاقیت
تعریف خلاقیت
یک فکر یا ایدة جدید که ترکیبی از ایده های
قدیمی است را خلاقیت گویند. داشتن
توانایی ساخت ایده های نو به توانایی شما در تشخیص ارتباط بین
موارد ظاهراً غیر متجانس بستگی دارد. خلاقیت یعنی کنار هم قرار دادن افکار و ایده هایی که
تا قبل از این پنداشته می شد به یکدیگر ربطی ندارند. این توانایی شماست که
افکار مختلف را با یکدیگر ترکیب کنید و یک ایده نو که مفید هم هست بوجود
آورید. آن گونه که به
نظر می رسد ظاهراً مسئله ای وجود ندارد که نتوانید
حل کنید هدفی وجود ندارد که نتوانید به آن برسید هیچ مانعی وجود
که نتوانید از آن بگذرید اگر بدانید چگونه از قدرت خلاقیت مغز خود استفاده
کنید تا هر مشکلی را مانند یک اشعه لیزر از زندگی خود جدا کنید و دور
بیندازید
شما خلاق هستید
خلاقیت به معنی اختراع یک چیز کاملاً جدید نیست، بلکه بوجود آوردن یک سری ارتباطات همسو است. لازم نیست که حتماً یک فرد خاص باشید تا خلاق باشید هر کسی می تواند خلاق باشد. این مهم نیست که شما کی هستید، مهم این است که چگونه عمل می کنید. تنها چیزی که احتیاج دارید این است که برای مشکل خود چندین راه حل پیدا کنید نه این که خود را به اولین راه حلی که به نظرتان می رسد یا از همه ساده تر است محدود کنید. به خود اجازه بدهید که سر زنده کنجکاو و انعطاف پذیر باشید. روانشناسان معتقدند که خلق ایده در یک شخص به فعالیتهای او بستگی دارد و این تفکر را تفکر همبسته می نامند. این وابستگی به صورت مداوم و خطی نیست بلکه پرشی است. با بوجود آوردن ارتباط بین افکار و ایده های مختلف برای یک لحظه هم که شده باید نسبت به وضعیت موجود در خود شک و تردید ایجاد کنید. محدودیت برای خلاقیت کشنده است که به جای اینکه به جواب برسد باعث خفه شدن نطفه تفکر خلاق می شود. در پروسه یک تفکر خلاق همه مراحل ارزیابی میزان تردید، غلبه بر آن و بها دادن به آن برای خلق یک ایدة بزرگ بسیار مهم هستند.
یک پیش شرط مهم
همچنان که به بررسی افراد خلاق می پردازید یک چیز مشترک در همه آنها خواهید یافت و آن عشق به کاری است که انجام می دهند.
آموزش و پروراندن خلاقیت
یک خبر خوب این است که خلاقیت یک مهارت و استعداد است که قابل یادگیری و پروراندن است پس برای افزایش مهارت خود تمرین کنید. با این مهارت می توانید رشد شخصی و حرفه ای خود را شتاب ببخشید. با افزایش مهارت های فکری و انجام تمرین های لازم برای شکوفایی خلاقیت می توانید ارزش فعالیتهای خود را چند برابر کنید و به سرعت کمیت و کیفیت دستاورد هایتان افزایش می یابد.
هر روز تمرین کنید
اگر بخواهید جام قهرمانی تنیس را ببرید. هر چند وقت تمرین می کنید؟ ماهی یکبار؟ هفته ای یکبار؟ روزی یکبار؟ هر چند وقت یکبار باید عضلات خلاقیت مغز خود را تمرین دهید تا دارای قدرت خلاقیت بالایی باشید؟ ماهی یکبار؟ هفته ای یکبار؟ یا هر روز؟
با یک دیدگاه متفاوت به قضایا بنگرید
همیشه یک دیدگاه متفاوت منجر به یک نوع آوری
شده است. حال برای کارها و مسائل موجود می خواهید یک راه حل بهتر
پیدا کنید پس آنها را بازسازی کنید یعنی
اول کار یا حرفه یا مشکل خود را به اجزای کوچکتر تقسیم کنید و برای
حل مشکل یا یافتن راه بهتر برای انجام کار از یک راه متفاوت این
اجزا را کنار هم بچینید
بدنبال سئوالات جستجوگر باشید
برای خلاق بودن یک ذهن کنجکاو نیاز دارید بدون تعداد زیادی سئوالات چرا؟ و چه می شد اگر؟ نمی توانید یک دید خلاق بوجود آورید. برای بوجود آوردن چنین دیدی که اکثر افراد در همین زمینه دجار مشکل هستند مطمئن شوید که علاوه بر طاهر هر چیزی به زیر پوسته و ماهیت آن هم نگاهی داشته باشید هیچ کاری را برای امتیاز گرفتن و مورد توجه قرار گرفتن انجام ندهید. سعی کنید به دنیا با چشمهای کنجکاو تری بنگرید. سعی کنید نظریاتی پویا ارائه دهید و به آنها اکتفا نکنید سعی کنید هر چیز مهمی را از خود بپرسید چرا؟ و ببینید چه اتفاقی می افتاد اگر اینچنین می شد؟
رقم
به نام خداوند حرف و رقم خداوند هستی، خدای عدم
یکی روز استاد صاحب سخن به میدان تدریس در انجمن
بپرسید هان جان پیر اوستاد چگونه به اعداد معنی فتاد
چرا یک تک است و سر آغاز شد به صفری به دهتایی همراز شد
چه سری است ما بین صفر و عدد یکان گشته دهگان، دهی گشته صد
که داند که اعجاز اعداد چیست؟ خداوند دیوان اعداد کیست؟
یکی زان میان گفت ای با هنر ببخشای بر من، ز من در گذر
رقم ها نشان از کمیت دهند به اشیا توان منیت دهند
یک آغاز و بنیان تعدادهاست نشانی ز ترتیب بنیادهاست
همه گفته اند از قدیم و ندیم عوام و خواص و فهیم و حکیم
که یک از احد بودن خالق است شگفتا که معشوق و هم عاشق است
چو دو شد به معنای دیگر شده است به معنی شب و روز را در شده است
نماد 3 ماه فصول است سه چهارم فصول یکی سال نه
چو پنج آمدی، قبله را یاد کن تو از 5 وعده نماز یاد کن
شش و هفت شد هفته را یاد آر وگر هشت، از هشت بهشت یاد آر
به 9 ماه مولود آدم بزاد چو ده شد از اول معنای فتاد
چو ده شد فرو بست شاگرد دم زدی مهر خاموش بر کام و فم
چو خاموش شد جمع جویندگان چنین گفت استاد پویندگان
که فرزند پاکیزه خوی، این نشان که گفتی، نماد است بر خامشان
نشان های دیگر ز حد اندر است عدد را نشان بی نهایت تر است
عددها صفات وجودیت اند صفتها، صفات ربودیت اند
رقم اعتبار همان بودن است تکامل ز نابودن و بودن است
تکنیک خلاقیت شش کلاه تفکر
تکنیک خلاقیت شش کلاه تفکر در جریان زندگی خویش که بخشی
از آن در
سازمانها، محیطهای خانوادگی و یا در کنار دوستان سپری میشود، گاهی نیازمند برگزاری
جلسات برای اتخاذ تصمیمات جدید هستیم. اگرچه گهگاه در تصور مردم، برگزاری جلسات به عنوان یک عمل غیرکارا
مطرح میشود
اما بهرهگیری درست و اصولی از آن میتواند بسیار اثر بخش باشد. به همین علت هر نشستی
در خانواده و یا با دوستان و یا در محل کار و نظیر اینها میتواند زمینهیی برای شروع یک تصمیم
گیری ارزشمند
باشد. ادوارد دوبونو پدر تفکر خلاق در کتاب «شش کلاه تفکر» یک روش خلاقانه ارایه میکند
و از طریق آن میکوشد نشست افراد به دور یکدیگر را به اقدامی ثمربخش و کارا تبدیل کند.
«دوبونو» سعی میکند
به کسانی که به دور هم جمع میشوند،بیاموزد که به تفکر خود نظم دهند و آنگاه در
این میان، به راههای خلاقانه بیاندیشند و با یک هماهنگی مدبرانه نتایج را طبقهبندی و اولویتبندی
کرده و در
تصمیمگیریها از آن استفاده کنند. اگر شما میخواهید با تکنیک شش کلاه تفکر در جلسات
قدم بگذارید،بهتر است این مقاله را بخوانید و آنگاه عمل کنید: تصور کنید به یک جلسه قدم گذاشتهاید
و شما مسوول
نظمدهی، هدایت و نتیجهگیری از آن جلسه هستید، در اینجا کلاه آبی را بر سر شما خواهند
گذاشت، زیرا هنگامی که کسی کلاه آبی را بر سر میگذارد باید به موارد زیر دقت کند
1رنگ آبی نماد آسمان آبی رنگ است که چتر آن بر همه جا گسترده شده است و کسی که کلاه آبی بر سر خود میگذارد باید بتواند افکار جاری در محیط جلسه را در ذهن خود به جریان درآورد و نظم و تمرکز دهد.
2 کلاه آبی همچون یک نرمافزار است که تلاش میکند به تفکرکردن جمع، جهت دهد و با برنامهیی مشخص آن را به سرانجام برساند و گویی همچون یک کارگردان تفکر ما را هدایت میکند.
3 -با کلاه آبی اولویتها و محدودیتها تعیین میشود. به هرحال فرد خوششانسی هستید که کلاه آبی بر سر شما قرار میگیرد و اگر مدبرانه عمل کنید میتوانید به انجام یک تصمیم خوب موفق شوید. اکنون بر روی صندلی خود بنشیند و موضوع و یا مشکل مورد بحث را بر روی تختهسیاه بنویسید. در نخستین اقدام و با هدایت شما همه اعضا باید کلاه سفید را بر سر بگذارند و در مورد موضوع بیان شده بیاندیشند.
هنگامی افراد همگی تصمیم می گیرند با کلاه سفید تفکر کنند باید به نکات زیر توجه کنند:
1-کسی که کلاه سفید بر سر میگذارد باید بطور موقت عقاید و نظراتش را به بایگانی ذهنش بسپارد.
2-هر آن چیزی که از اطلاعات محض در مورد موضوع یا مشکل مورد بحث میدانید بیان کنید.
3-ادوارد دوبونو» در این باره میگوید: چنین فردی همچون کودکی است که محتویات جیب خود را بر روی میز خالی میکند.
4-هنگامی که کلاه سفید را بر سر میگذارید، نباید به چیزهایی که شامل الهامات قضاوتهای متکی به تجارب گذشته، عواطف، احساسات و عقاید است
توجه کنید و تنها
باید همچون یک رایانه، فقط اطلاعات ارایه کنید. حال شما باید اطلاعات به دست آمده از
حاضرین در جلسه
را که به واسطه تفکر با کلاه سفید ارایه شده است را جمعبندی کنید و اعضای جلسه را
وارد مرحله بعد کنید تا با گذاشتن کلاه قرمز بر سر، شروع به تفکر کنند
هنگامی که حاضرین میخواهند با کلاه قرمز در مورد موضوع مورد نظر تفکر کنند باید به نکات زیر توجه کنند:
در زیر مقاله 52 صفحه بصورت وردآفیس با محوریت مهندسی ذهن وخلاقیت تدوین شده است لطفا دانلود کرده ومطالعه بفرمائید
مدیریت زمان
در مدیریت مفهومی به نام self development به معنای خود پرورشی یا خودسازی وجود دارد. برای دستیابی به این مفهوم، مهارتهایی چون مدیریت بر خود، مدیریت زمان، مدیریت مالی، شخصی و مدیریت تضاد و تعارض لازم است تا از این طریق شخص بتواند بر خود و سپس بر دیگران مدیریت کند. ما در نقش مدیر یا دیگر نقشها با دو محدودیت سر و کار داریم؛ یکی محدودیت زمان و دیگری محدودیت بودجه و آن چیزی که ما را در برخورد با محدودیتها کمک میکند، استفاده بهینه از وقت یا مدیریت صحیح زمان است. برای مدیریت زمان سه فصل قایل شدهاند: 1ـ توصیه میشود برای استفادة بهینه از زمان، از کارها یادداشتبرداری کنید. 2ـ برای انجام کارها، برنامهریزی کنید. کارآیی و اثربخشی، اهدافی هستند که از این دو فصل دنبال میشوند. کارآیی به معنای انجام کارها در کوتاهترین زمان، با کمترین هزینه و با حفظ کیفیت است و اثربخشی نیز انجام صحیح کارهایی است که بالاترین اولویت را دارند.
3ـ قبل از هر چیز، ارزشهایی را تعیین کنید که با توجه به آنها، اولویتها مشخص میشوند. در ادامة بحث به علایم مدیریت نادرست زمان اشارهای خواهیم داشت. بیش از 55 ساعت کار در هفته، دیر رسیدن به قرار ملاقاتها، عدم توجه و نگاه عمیق به رخدادهای محیط، اخذ تصمیمات عجولانه، عدم تفویض اختیار، ترجیح منافع کوتاه مدت به منافع بلند مدت و ناتوانی در قبول مسؤولیت از جملةاین نشانههاست. علاوه بر این هر گاه احساس کردید کنترل کارها از دست شما خارج شده است یا نسبت به کارهایی که انجام میدهید، وسواس دارید، باید بدانید که مدیریت زمان شما نادرست است. احساس فشار عصبی و نداشتن اوقات فراغت هم از دیگر علایم آن به شمار میرود.
حال باید بررسی کنیم که چگونه میتوان مدیریت صحیحی بر زمان اعمال کرد. اولین توصیه استفاده از قانون 20 ـ 80 یا 10 ـ 90 پارتو است. پارتو براساس مطالعات خود در خصوص مدیران گفته است: 10 درصد تصمیمات مدیران بیشترین نتایج و 90 درصد فعالیتهای آنها کمترین نتیجه را دارد و آن 10 درصد هم مربوط به زمانی است که مدیر در بهترین حالات ذهنی قرار دارد.
چگونه میتوان در بهترین حالات ذهنی قرار گرفت؟ بین ذهن و جسم انسان یک ارتباط خود تنظیمی وجود دارد؛ اگر وضعیت جسمانی مناسب نباشد، رخدادهای محیطی به شکل منفی به ذهن ما منعکس میشوند. پس لازمة قرارگرفتن در بهترین حالات ذهنی، داشتن وضعیت جسمانی مناسب است. افراد براساس محیطی که در آن رشد کردهاند یک چرخة بهرهوری دارند و در ساعاتی از شبانهروز از بیشترین راندمان کاری برخوردارند که ما باید این ساعات را برای خود مشخص کنیم. در مرحلة بعد باید فعالیتها را براساس اهمیت و فوریت آنها دستهبندی کنیم و کارهای مهم را برای زمانهای با بیشترین بهرهوری قرار دهیم. در نهایت باید سعی کنیم گیسختگی ذهنی خود را به حداقل برسانیم و نسبت به اتلاف وقت خود آگاهی داشته باشیم؛ یعنی در فعالیتها توجه داشته باشیم که از مقدار زمان صرف شده، چه قدر استفاده کردهایم و چه مقدار از آن تلف شده است.
در اوایل بحث گفتیم که انسان برای نیل به اهداف شخصی و حرفهای خود و برای استفاده بهینه از زمان باید برنامهریزی استراتژیک(راهبردی) و بلند مدت داشته باشد و بدین منظور باید کارهایی را که قرار است انجام دهد، فهرستبندی کند. برای فهرستبندی باید نکاتی را مدنظر قرار داد: 1ـ بیش از 10 مورد برای یک روز برنامهریزی نکنیم. 2ـ فعالیتهایی را که نیازمند انرژی فراوان هستند، به فعالیتهای ریزتر تقسیم کنیم. 3ـ برای هر یک از کارها برآورد زمان داشته باشیم 4ـ اگر برنامهریزی بلندپروازانه بود، نباید خود را چندان درگیر آن کنیم. 5ـ فقط برای 60 درصد از زمان خود برنامهریزی کنیم و 40 درصد بقیه را برای فوریتها و گیسختگیهایی که پیش میآید، قرار دهیم. 6ـ اصل واقعیتها را در برنامهریزی رعایت کنیم. 7ـ تا زمانی که کاری را کامل نکردهایم به کار دیگری نپردازیم.
مرحلة بعد از برنامهریزی این است که اولویتها را فهرستبندی و جدولی تهیه کنیم و درجه اولویتها و مدت زمان را در آن بنویسیم. علاوه بر این باید ساعتهایی از روز که در آن بیشترین کارآیی را داریم، مشخص و منحنی کارآیی خود را در طول شبانهروز رسم کنیم. ساعات با کارآیی پایین را به امور غیر مهم و ساعات دارای کارآیی بالا را به کارهای مهم و تفکر خلاق اختصاص دهیم. بهترین ساعات از نظر کارآیی بستگی به نحوةزندگی و تجربیات گذشته دارد؛ اما تحقیقات و تجربه نشان داده است که بین ساعت 9 تا 11 صبح، افراد بیشترین کارآیی را دارند. پس از آن کارآیی پایین میآید تا ساعت 4 که دوباره افزایش مییابد و از حدود 6 بعد از ظهر تا 6 صبح روز بعد نیز کارآیی پایین است. بحث دیگر در مدیریت زمان، چگونگی مدیریت بر انرژی فردی است. اصل ابتکار از اصول چهاردهگانة «فایول»، خود و اطرافیان را به داشتن برنامه توصیه میکند. یعنی قبل از شرکت در جلسه فکر کنند که میخواهند به چه نتیجهای برسند؟ برای مدیریت بر انرژی فردی باید از قبل برنامه داشته باشیم تا در جلسه، ابتکار عمل در دست ما باشد و بدانیم روی چه موضوعاتی تمرکز کنیم تا جلسه را به نتیجه برسانیم. به این ترتیب انرژی زیادی تلف نمیشود و سریعتر از دیگران هم از جلسه نتیجهگیری میکنیم. نکته دوم در مدیریت بر انرژی فردی این است که در برخورد با دیگران، خونسرد و علاوه بر آن همواره هوشیار، بشاش و خندان باشیم تا احتمال موفقیت ما افزایش یابد و انرژی چندانی از دست ندهیم. چون یکی از شاخصهای جدید بهرهوری، میزان انرژی و وقتی است که مدیر برای نیل به اهداف در سازمان مصرف میکند. نکتة مهمی که مدیران باید مدنظر داشته باشند، توجه به سلامت جسمانیشان است که نوعی صرفهجویی در وقت به حساب میآید. مطالعات نشان میدهد افراد سالم در مقایسه با افراد بیمار برای سازمان، حدود 20% بهرهوری بیشتری دارند. برای آن که یک طرح با موفقیت به انجام برسد، باید برای آن موعدی در نظر بگیریم. این موعد، هم برای خود و هم برای دیگران باید در نظر گرفته شود تا از نیمهکاره ماندن فعالیتها و امور جلوگیری شود. در تعیین موعد مقرر باید سعی کنیم از برخی خطاها اجتناب شود. اولین خطا، عدم درک صحیح دستورالعملها میباشد. یکی از راههای ایجاد انگیزش در کارکنان این است که انتظارات خود را برای آنها به خوبی مشخص کنیم تا هیچگونه ابهامی وجود نداشته باشد. خطای دوم در تخمین زمان طرح است. ممکن است شما در خصوص کاری اطلاع و تجربة کافی نداشته باشید و در عین حال مجبور باشید زمان انجام طرح را هم تخمین بزنید. این تخمین باید نزدیک باشد؛ چون اگر زمان را کم در نظر بگیریم، افراد در فشار قرار میگیرند و فشار بیش از حد به کارکنان، منشأ رفتارهای غیر اخلاقی خواهد بود و اگر زیاد وقت بگذاریم، با اتلاف زمان مواجه میشویم. مدیر باید افرادی را که در حیطة کاری او قرار میگیرند به داشتن برنامه و توجه به موعد مقرر تشویق نماید. گذشته از این خود مدیر هم باید موعد مقرری را که واحدهای دیگر برای کاری در نظر میگیرند، رعایت کند. برای این که کاری در موعد مقرر انجام گیرد، باید برای خود «فشار مثبت» ایجاد کنیم؛ این باعث میشود که ما براساس تعهدات اخلاقی کارها را در موعد مقرر انجام دهیم. برای تعیین موعد، سه فن وجود دارد: 1ـ برآورد زمان انجام کار 2ـ واقعگرایی 3ـ پس از انجام کار براساس تعهداتی که ایجاد میکنیم، به خود پاداش دهیم. پدیدةدیگری که در بحث مدیریت زمان مطرح است و مانع مدیریت صحیح میشود، «proconsination» یا «دفع الوقت کردن» و شایعترین حالت آن تعلل در انجام کار است. چرا افراد تعلل میورزند؟ علت این امر تقلید از دیگران است، چون دیگران تعلل میورزند، فرد میگوید پس من هم به همین شکل عمل میکنم. چرخة کارآمدی، رابطة بین انتظارات و عملکرد میباشد. اگر انتظارات از افراد بالا باشد، عملکرد خوب میشود و برعکس. پس برای مبارزه با تعللورزی، باید انتظار از خود را بالا ببریم، البته حد انتظارات نباید به امور غیرممکن برسد. افرادی که در کار خود تعلل میورزند، چنین نیست که نمیخواهند کار انجام دهند؛ آنها عواقب انجام ندادن کار را میدانند و برای انجام کار تصمیم هم میگیرند، اما تصمیم خود را پیگیری نمیکنند. یکی از ویژگیهای این افراد مهارت و استعداد فوقالعادةآنها در بهانهجویی است؛ چون فرد میخواهد وجدان خود را آسوده کند. پس از انجام نشدن کارها عصبانی هم میشود و تصمیم میگیرد که دفعة بعد بهتر انجام دهد، اما باز هم تصمیم خود را اجرا نمیکند. پس تعلل، ناشی از عدم آگاهی نیست بلکه نوعی بیماری است که پنج نشانه میتوان برای آن برشمرد: 1ـ سرگردانی ذهنی و پریشان احوالی و به کارهای پوچ فکر کردن 2ـ فرد داوطلبانه تمرکز ذهنی خود را از بین میبرد و رشتةافکارش از هم گسیخته میشود 3ـ انحراف سریع دارد و با هر اتفاق کوچک و غیر مهمی از کار مهم خود باز میماند 4ـ پرداختن به کارهای فرعی 5ـ وقتی فرد میخواهد کار انجام دهد با خود میگوید: تا اطلاعات کافی نباشد، نمیتوان کار انجام داد. از جمله عوامل تعللورزی میتوان به ترس از شکست، ترس از موفقیت و بیانگیزه بودن اشاره کرد. حال چگونه میتوان از تعلل در امور جلوگیری کرد؟ 1ـ تمرین ذهنی؛ یعنی هر روز در ذهن خود مرور کنیم که امروز چه کارهایی را میخواهیم انجام دهیم و در پایان روز چه کارهایی باید انجام شده باشد. این تمرین باعث میشود که ما بیشترین استفاده را از زمان داشته باشیم. 2ـ انجام دادن کارهای ناگوار از نظر ما، واقعاً هم ناگوار نیست. 3ـ ایجاد تعهد برای خود به صورت رسمی و غیر رسمی. برای خوب انجام دادن هر کاری دو شرط وجود دارد: یکی توان و دیگری تمایل. افرادی که در زندگی موفق هستند، هیچ بهانهای را از هیچ کس نمیپذیرند، نه از دیگران و نه از خود. فعالیتهایی که ما انجام میدهیم همانند یک زنجیره به هم متصلاند و بر یکدیگر اثر میگذارند. اگر برنامة اول را نتوانید انجام دهید، به دنبال آن برنامههای بعدی هم تحتتأثیر قرار میگیرند و همینطور پیش میرود. مطالعات نشان میدهد دشوارترین مرحله برای انجام کارهای جدید، آغاز آن است. پس ما همواره باید به دنبال یک «starter» یا آغازگر باشیم تا بتوانیم به سرعت وارد کار شویم. در حین عمل به کار، انرژی و توان ما به کار میافتد و به همین جهت است که در فرهنگ ما گفته میشود:«از تو حرکت، از خدا برکت».
قدرت ذهن ناخودآگاه برای فهم بهتر
یکی از بهترین راههای تقویت توانایی یادگیری و بالا بردن نمراتتان این است که راه و روش کار کردن با قدرت ذهن ناخودآگاهتان را یاد بگیرید. فرایند فکر کردن ناخودآگاه است و ما آگاهانه از نتایج آن باخبر می شویم. همه تغییرات در ناخودآگاه ما صورت می گیرد. زمانیکه آمادگیش را داشته باشیم، با آگاهی از نآآن تغییر باخبر میشویم. اما این یعنی چه؟ اگر علاقه مندید بدانید این چه مفهومی دارد، مقاله را با ما دنبال کنید... تقریباً دو میلیون بیت ( واحد اطلاعات ) در هر ثانیه وارد سیستم عصبی انسان می شود. تقریباً می توان گفت که ما با بمبارانی از اطلاعات روبه رو هستیم. برای حفظ سلامت عقل، ذهن هوشیار ما اکثر محرک ها را فیلتر می کند و میلر (1956) کشف کرده است که ما فقط می توانیم مثبت هفت یا منفی دو بیت اطلاعات در یک زمان استفاده کنیم. این ذهن ناخودآگاه است که با سایر اطلاعات بالای هفت بیت (مثبت و منفی دو) سروکار دارد که در یک زمان خاص به آن توجه نمی کنید. به محض اینکه توجهمان را به چیزی می دهیم، آنوقت است که ذهنمان آگاه می شود. بعضی از قسمت های فیزیولوژی شما همیشه ناخودآگاه می ماند. این اصلاً نباید مایه تعجب باشد. ذهن ناخودآگاه ما همیشه مراقب ماست. ما که قلب، ریه ها، کلیه ها و سیستم ایمنی بدنمان را آگاهانه اداره نمی کنیم، می کنیم؟ می خواهیم به شما نشان دهیم که چطور برای دست یافتن به قدرت ذهن ناخودآگاهتان از ذهن آگاهتان بگذرید. ذهن ناخودآگاه تقریباً 90% از کل قدرت ذهن شما را گرفته است، درمقابل 10% از ذهنتان که برای فعالیت های روزمره از آن استفاده می کنید. ذهن ناخودآگاه گنجینه ای بسیار گرانبهاست، گنجینه ای از مهارت ها، حافظه، و تجربه. قدرت تفکر مثبت را می توان با استفاده از تاییدات و تصدیق ها تقویت کرد. تصدیق یک عبارت کوتاه در زمان حال است که مداوماً برای تاثیرگذاشتن روی ذهن ناخودآگاه تکرار می شود. ایدآلترین آن باید کوتاه و کاملاً واضح باشد. این اهمیت زیادی دارد چون ذهن ناخودآگاه نمی تواند به سادگی عبارات و جملات طولانی و پیچیده را تحلیل کنذ. ذهن ناخودآگاه معمولاً با جملات کوتاه و مناسب بیشتر تاثیر می گیرد. اما اکثریت مردم عادت به منفی اندیشی دارند. این یعنی بیشتر روی نقاط مشکل دار زندگی خود متمرکز می شوند و مداوماً اتفاقی را که دوست ندارند بیفتد، بر زبان می آورند. این مسئله معمولاً باعث می شود که مشکلات اصلی بیشتر و بیشتر شده و وضعیت حتی بدتر هم بشود. مثلاً یک دانش آموز ممکن است مداوم با خود بگوید: "من هیچوقت در این امتحان موفق نمی شوم". یا "همیشه وقتی می خواهم درس بخوانم حواسم پرت می شود". یا "من نمی توانم روی درسم تمرکز کنم". دانش آموزی که مداوم این تاییدات منفی را با خود تکرار می کند، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه، معمولاً به احتمال کمتری در امتحانات خود موفق می شود و هیچوقت نخواهد توانست روی درس خود تمرکز کند. پشت هر احساس منفی یک فکر یا باور است و در اکثر موارد اینها افکار و عقایدی ناسالم هستند. از ناسالم منظور این است که نمی توانند به شما برای رسیدن به آنچه در زندگی می خواهید کمک کنند. یعنی هیچ خدمتی به شما نمی کنند. باور (معمولاً ناخودآگاه) مثل ماشه اسلحه می ماند و باعث می شود که در برخی موقعیت های خاص زندگی شکست بخورید. این را یادتان باشد: اگر مثبت فکر نکنید و فکرتان را با افکار و باورهای مثبت پر نکنید، آنوقت افکار منفی برای خالی کردن شکاف ها می آیند. لطفاً هیچوقت توانایی های خودتان را دست کم نگیرید. هیچوقت نباید فکر کنید که توانایی انجام کاری را دارید یا نه. سوال اصلی این است که آیا می خواهید فلان کار را بکنید یا نه! در مثالهای بالا، آن دانش آموز تاییدات منفی را وارد مغزش می کرد. درحالیکه باید آنرا با تاییدات مشابه اما مثبت آن جایگزین می کرد. "من می دانم که در امتحاناتم موفق می شوم". یا "وقتی برای درس خواندن می نشینم، اصلاً حواسم پرت نمی شود". یا "قدرت تمرکزم رو به پیشرفت است". شاید انجام اینکار به نظر سخت بیاید، مخصوصاً در انجام کاری که به نظرتان خیلی دشوار است. اما باور کنید، این هم مثل خیلی چیزهای دیگر، فقط تمرین می خواهد. هرچه این تاییدات را بیشتر و بیشتر با خود تکرار کنید، آگاهانه یا ناآگاهانه، سریعتر به واقعیت تبدیل خواهد شد. اما باید مراقب باشید چون این روش هم برای افکار منفی و هم مثبت به این خوبی عمل می کند. یک زمان عالی برای تکرار تاییدات مثبت قبل از خواب یا بعد از بیدار شدن در صبح است. در این اوقات، ذهن ناخودآگاه شما بیشترین ارتباط را با شما خواهد داشت. اگر بتوانید آن عبارات را در طول روز با خود تکرار کنید یا حتی بنویسید و کپی هایی ازآن را همه جای خانه بگذارید، خیلی بهتر خواهد بود. یک جایگزین خیلی خوب این تاییدات "پیام های نیمه خودآگاه" است . قدرت پیام های نیمه خودآگاه در طول سالها به اثبات رسیده است و برای برنامه ریزی ذهن ناخودآگاه از طریق روش های سمعی و بصری استفاده می شود. درواقع، پیام های نیمه خودآگاه در عملکرد خود در ذهن ناخودآگاه آنقدر قدرت دارند که در سال 1974، دولت امریکا همه انواع تبلیغات رادیو و تلویزیون با روش پیام نیمه خودآگاه را ممنوع کرد. پیام های نیمه خودآگاه با کار کردن در سطحی که توسط ذهن خودآگاه قابل تشخیص نیست، به ذهن ناخودآگاه می رسند. درنتیجه ذهن خودآگاه هیچوقت فرصتی برای رد کردن آن پیدا نمی کند و ذهن ناخودآگاه می تواند آن را پذیرفته و برحسب آن عمل کند.
استفاده از پیامهای نیمه خودآگاه دو روش دارد: سمعی و بصری
پیامهای نیمه خودآگاه بصری تاییداتی هستند که با سرعت بالایی پیش روی چشم فلاش زده که ذهن خودآگاه قادر به تشخیص آن نیست. درنتیجه این تاییدات مستقیماً وارد ذهن ناخودآگاه می شوند که بلافاصله هم آنرا درک کرده و نسبت به آن عمل می کند. پیام های نیمه خودآگاه سمعی هم به همان روش عمل می کنند بااین تفاوت که دراین روش، صدایی با فرکانسی که بالاتر از آستانه نرمال شنوایی انسان است، اجرا می شود. در این حالت هم مثل نوع بصری، بااینکه ذهن خودآگاه قادر به تشخیص آن نیست، ذهن ناخودآگاه آن را دریافت کرده و بلافاصله به آن واکنش می دهد. هر دو نوع آن در رسیدن به قدرت شگرف ذهن ناخودآگاه بسیار نیرومند هستند. وقتی قدرت ذهن ناخودآگاه خود را درک کردید و شروع به تحت کنترل درآوردن آن کردید، قادر خواهید بود نمراتتان را با سرعت زیادی بالا برده و فرایند یادگیری خود را شدیداً تقویت کنید. آنوقت است که درس خواندن برایتان لذت بخش خواهد بود نه یک فعالیت اجباری.
در زیر مقاله 52 صفحه بصورت وردآفیس با محوریت مهندسی ذهن وخلاقیت تدوین شده است لطفا دانلود کرده ومطالعه بفرمائید
دو بخش جداگانه ذهن
آنچه را فروید و بروئر درکار با بیماران هیستریک یافتند، انگار دو ذهن، یا دو بخش جداگانه در یک ذهن بود که پیامهای متفاوت یا متناقض، حتی گاه متضاد داشتند. فرد، به یکی از آنها آگاه بود، پس خودآگاه نام گرفت که همان آگاهی سنت فلسفه بود که از زمان دکارت به عنوان واقعیتی بدیهی و چالشناپذیر پذیرفتهشده بود؛ دیگری بخشی از ذهن بود که فرد – یعنی مالک و دارنده آن- از محتوای آن خبرنداشت. انباری پنهان از یادهای فراموش شده و واپسزده که به یاد نمیآمدند، پس آن را ناخودآگاه نام دادند که دنیای دیگری بود، غریبِِ! آنچنان بیگانه که انگار به فرد دیگری تعلق داشت. بنابراین، میتوان گفت که حداقل بخشی از گفتار و رفتار افراد میتواند تظاهر و فریب باشد که به نوعی انعکاس همان بخش ناخودآگاه ذهن آنهاست؛ گویی نقابی بر چهره دارند که خود نیز از کم و کیف آن بیاطلاعاند. فروید نیز معتقد بود که در پس واژهها و بیان احساسها باید به دنبال نیت و انگیزههای پنهان و احساس واپسزده دوران کودکی گشت. در واقع، روانشناس یا به طور دقیقتر روانکاو، برای حل مشکل بیمارش باید بتواند نقاب او را بردارد.
توهم، نوع دیگری از واقعگریزی
انگیزه انسان برای پنهانسازی واقعیتها و به عبارتی واقعگریزی،: بشر با توهم سرمیکند، زیرا توهم، فلاکت زیستن را تحملپذیر میکند. اما اگر ماهیت توهم را دریابد و به عبارت دیگر از حالت خوابگونه اش رها شود،حواس خود را بازمییابد و واقعیت را چنان دگرگون میکند که نیازی به توهم نداشتهباشد. آگاهی کاذب یا تصویر تحریفشده واقعیت، انسان را ناتوان میکند. حال آنکه رویایی با واقعیت و داشتن تصویری شایسته از آن، به انسان توانایی میبخشد. بنابراین در روش درمانی فروید، آگاهی نسبت به واقعیتها، بویژه واقعیتهای پنهان، عامل اصلی و گام اول به شمارمیآید. پس از این مرحله است که فرد امکان درک خود و دیگران را داشته و تلاش میکند آگاهانه تغییرات لازم و مناسب را در خود و رفتارش ایجاد کند. کارل گوستاو یونگ نیز در این زمینه میگوید: انسان دوست دارد خود را حاکم روان خویش بداند. اما مادام که از تسلط بر خلقیات و هیجانات خود عاجز باشد یا نتواند بر شیوههای گوناگون رخنهیابی عناصر ناخودآگاه در نقشهها و تصمیماتش معرفت و وقوف یابد، قطعا مالک و صاحباختیار نفس خود نیست. چگونه میتوانیم احساسات واقعی خود را از میان لایههای عمیق ناخودآگاه ذهن تشخیص دهیم؟ شما وقتی جوان هستید به دلیل اینکه حساسیت بیشتری نسبت به برخوردهای تاییدگرایانه یا تکذیبی دیگران دارید، در عمل میآموزید احساساتی را که توسط دیگران تایید نمیشوند را بشناسید. اگر افرادی که با شما ارتباط دارند نتوانند حمایت خوبی از گفتار و رفتارتان داشتهباشند، شما ممکن است در درک و فهم دنیای درونی خود دچار آشفتگی و سردرگمی شوید. یکی از وظایف اصلی هر رواندرمانگری این است که به بیمارانش آموزش دهد چگونه گوشدادن به درون خود را آغازکنند و به آنچه احساس میکنند و میخواهند واقف شوند. به این ترتیب،بیماران به طور فزایندهای با خودشان برخورد صمیمی و واقعی خواهند داشت. اگرچه در این مسیر، آنها بیشتر در فشار و محاصره مسایل مختلف قرار میگیرند تا اینکه بتوانند خود را به واقعیتها بیشتر نزدیککنند. گان بورگ پالم رواندرمانگر، معتقد است که اگر به متخصص درمانگری دسترسی ندارید، شما میتوانید احساسات واقعی خود را در مواردی که پیش می آید،با روش زیر شناسایی کنید: زمانی که احساس بد جسمی دارید، به خودتان فرصت دهید که بهتر مشکل اصلیتان را بشناسید. در یک اتاق آرام و ساکت، دراز بکشید و چشمهایتان را ببندید. در این زمان ممکن است بیشترین احساس ناخوشایندی را داشتهباشید. این احساس ناخوشایندی شاید تقریبا غیرقابل تحمل باشد اما تلاش کنید بر احساسات واقعیتان، بدون کینه و بغض، متمرکز شوید. به این ترتیب به تدریج بیشتر و بیشتر نسبت احساسات و عواطف واقعیتان آگاه میشوید. نگرانی زیاد، نفرت، شرم، عصبیت، ترس، وحشت، رنجش و غم همه نمودهایی از احساسات سرکوبشدهای هستند که به نوعی بر واقعیت و علل بروز آنها سرپوش گذاشته شده است. احساس ناخوشایندی، به این دلیل خطرناک است که در واقع ، سرکوب میشود؛ نه، به این دلیل که به ماهیت و علل بروز آن، آگاه میشوید. اجازه دهید احساس ناخوشایندی بارز شود و ضمن تماس قوی با آن، این احساسات را با ایجاد صداها و حرکتهایی متعادل و قابل قبول بیان کنید. احساس ناخوشایندی احتمالا حداقل برای مدت یک ربع ساعت، ازبین خواهدرفت. به این ترتیب، شما یادگرفتهاید که چگونه حل مشکلات خود را شروع کنید
در زیر مقاله 52 صفحه بصورت وردآفیس با محوریت مهندسی ذهن وخلاقیت تدوین شده است لطفا دانلود کرده ومطالعه بفرمائید